مقدمه:
شاپرک غصه مخور، روزگار بغضش میشکند!
عاشق شدم! معشوق زخم زد و هیچ درمانی نکرد!
حرفهای ناگفتهای که میان دو عاشق باقی ماندهاند.
سخنانی که زبان از بیانشان قاصر است و حتی اگر، از زبان نیز جاری میشدند، خوراک هیچ گوشی نمیبودند!
***
ای شاپرک غصه مخور، نگذار بغض گریبانگیر روزگار شود. تقدیر ما انسانها اینگونه بود دیگر.
یکی بود و یکی دیگر نبود و در پایان این قصه، هیچ معشوقی باوفا نبود!