Showing all 3 results

دلنوشته اَفگار

دیباچه: از‌‌ رنجی‌ که‌ می‌کشید‌م، چیزی‌ بروز‌ نمی‌داد‌م چون‌ به نظرم پیدا‌ کردن‌ کسی‌ که‌ دردم را‌ بفهمد‌‌، خیلی‌ سخت‌ است. این‌جا قسمتی از درد‌هایم نوشته می‌شود.​

دلنوشته تپش قلب

دیباچه: عاشقم و دیوانه‌ی چشمانت دلم لرزید از آن خنده‌ی زیبایت چگونه گویم ای‌ دیرینه‌‌یارم؟! دلم را برده است عاشقانه‌هایت! هر شب در کوچه می‌نشینم به عشق دیدار ولیکن نمیایی و من باز هم امیدوار؛ من در این دنیا فقط یک آرزو دارم، که روزی شوم تمام دنیایت.​

دلنوشته‌ی بغض شاپرک

مقدمه: شاپرک غصه مخور، روزگار بغضش می‌شکند! عاشق شدم! معشوق زخم زد و هیچ درمانی نکرد! حرف‌های ناگفته‌ای که میان دو عاشق باقی مانده‌اند. سخنانی که زبان از بیانشان قاصر است و حتی اگر، از زبان نیز جاری می‌شدند، خوراک هیچ گوشی نمی‌بودند!
***
ای شاپرک غصه مخور، نگذار بغض گریبانگیر روزگار شود. تقدیر ما انسان‌ها این‌گونه بود دیگر. یکی بود و یکی دیگر نبود و در پایان این قصه، هیچ معشوقی باوفا نبود!​