Showing all 6 results

داستان کوتاه ماجیک شو

خلاصه: -‌ اقدس جمع کن اون شنل قرمزیتِ ره. -‌ شنل‌قرمزی چیسته سکینه، چادر حیاتُمه! صبرُم بده ای گوجه‌ها ره اناری کُنُم سرتون گول بمالُم. هاجر که با عینک ته استکانیش، مراحل انجام کار رو زیر نظر داشت، با همون دلبری همیشگی‌ روبه کوکب گفت: -‌ حجی آب آناناس...! یه آب آناناس بده بروبچ داش مشتی شن لوتیشِ پر کنن. گل بس پوفی کشید و عینک هاجر رو به درستی روی چشماش تنظیم کرد: -‌ کوکب جون هاجر باز عینکشو کج نهاده؛ منظورش آب آلبالو بید. و آیا با این اوضاع روز یلدای ما شب خواهد شد؟! مسئله این است!

دلنوشته اَفگار

دیباچه: از‌‌ رنجی‌ که‌ می‌کشید‌م، چیزی‌ بروز‌ نمی‌داد‌م چون‌ به نظرم پیدا‌ کردن‌ کسی‌ که‌ دردم را‌ بفهمد‌‌، خیلی‌ سخت‌ است. این‌جا قسمتی از درد‌هایم نوشته می‌شود.​

دلنوشته تپش قلب

دیباچه: عاشقم و دیوانه‌ی چشمانت دلم لرزید از آن خنده‌ی زیبایت چگونه گویم ای‌ دیرینه‌‌یارم؟! دلم را برده است عاشقانه‌هایت! هر شب در کوچه می‌نشینم به عشق دیدار ولیکن نمیایی و من باز هم امیدوار؛ من در این دنیا فقط یک آرزو دارم، که روزی شوم تمام دنیایت.​

دلنوشته‌ی بغض شاپرک

مقدمه: شاپرک غصه مخور، روزگار بغضش می‌شکند! عاشق شدم! معشوق زخم زد و هیچ درمانی نکرد! حرف‌های ناگفته‌ای که میان دو عاشق باقی مانده‌اند. سخنانی که زبان از بیانشان قاصر است و حتی اگر، از زبان نیز جاری می‌شدند، خوراک هیچ گوشی نمی‌بودند!
***
ای شاپرک غصه مخور، نگذار بغض گریبانگیر روزگار شود. تقدیر ما انسان‌ها این‌گونه بود دیگر. یکی بود و یکی دیگر نبود و در پایان این قصه، هیچ معشوقی باوفا نبود!​

رمان عشق به سبک تصادف

خلاصه: دختر قصه‌ی ما که اسمش سرینه و بسیار بامزه و شیطونه، بیست و چهار سالشه؛ ولی مثل دخترهای هجده ساله رفتار می‌کنه، معلم کلاس سومی‌ها هستش و را*ب*طه‌ی خوبی هم با بچه‌ها داره. یه روزی سبک زندگیش با یه تصادف عوض میشه!​

مجموعه اشعار در انتهای عاشقی

مقدمه: باران بارید؛ تمام شد. اما با خود خاطراتی را جای گذاشت؛ زمین خیس، بوی نم خاک، قطرات باران بر روی گیاهان! قطرات باران بر روی گل رز سرخی بود؛ گل سرخی که برای خود خاطراتی ناپایدار داشت.