غمگین شدن مرا نمیترساند، بلکه از غمگین ماندن واهمه دارم. ای کاش صبح یک روز، با حافظهای پاک و توخالی از هر اتفاقی که رخ داده است، چشم بگشایم و طعم خوش زندگی را باری دیگر به زبان بچشم و از لذت آن لبریز شوم. کاش میتوانستم به زمانی برگردم که تنها دلخوشیام این بود؛ زمانهایی که به پارکها میرفتیم، میتوانستم ُسرُسرهها را برعکس بالا روم. خود کودکیام را دوست داشتم. چه زیاد ذوق خندیدن داشتم و چه زود همه چیز تمام شده بود… .
از رنجی که میکشیدم، چیزی بروز نمیدادم چون به نظرم پیدا کردن کسی که دردم را بفهمد، خیلی سخت است.
اینجا قسمتی از دردهایم نوشته میشود.
خوندنی بود
ما از تبار بغضیم آسودگی روا نیست…
خالق اثر، سختی، غم و دوری عشق را به زیبایی بر قلم آورده و احساسات برای خواننده اثر به آسانی قابل درک است 🤌
لذت بردم از خوندن این اثر زیبا😍🥺
قلمتون مانا
عالی بود