قسمتی از دلنوشته بغض شاپرک:
رفیق بد قول: از اعماق جان، مینگارم برای دیدگان تو، تا بدانی که چقدر دوست میدارمت. شاید به عشق تو باشد که دست به قلم شده باشم. عاشقت بودم آری، حرف کمی نیست! تو ندانستی و گذشتی، درد کمی نیست! رفاقت کردی؛ اما من بودم که خیا*نت کردم. گفته بودی عاشق نیستی؛ اما من حماقت کردم و به عشق تو خیا*نت کردم.
***
تقدیم به کسی که ماندن را ترجیح نداد: نفسم بند آمد با دیدن چشمهایت، دلتنگ شدم با بوی عطر َتنت عاشقتر شدم هر لحظه که کنارت بودم؛ اجباری نیست جان دلم، هیچگاه برای ماندنت اجبارت نمیکنم. مینویسم برای تو، برای شرح حال تو!
شاپرک غصه مخور، روزگار بغضش میشکند!
عاشق شدم! معشوق زخم زد و هیچ درمانی نکرد!
حرفهای ناگفتهای که میان دو عاشق باقی ماندهاند.
سخنانی که زبان از بیانشان قاصر است و حتی اگر، از زبان نیز جاری میشدند، خوراک هیچ گوشی نمیبودند!
***
ای شاپرک غصه مخور، نگذار بغض گریبانگیر روزگار شود. تقدیر ما انسانها اینگونه بود دیگر.
یکی بود و یکی دیگر نبود و در پایان این قصه، هیچ معشوقی باوفا نبود!
👏👏👏
هر سخن کز دل براید لاجرم بر دل نشیند👏👏