قسمتی از دلنوشته نامهای برای پدرم:
پدرم، همیشه پیش از من میدانستی، میدیدی و میترسیدی.
وقتی کودک بودم و شیطنت میکردم، نگاهِ هشدار دهندهات اولین دیواری بود که مرا از خطر دور میکرد.
وقتی نوجوان شدم و بیمحتاط، تذکرهای سفت و سختات مثل کمربندِ ایمنی بود که نمیگذاشت به درههای اشتباه سقوط کنم.
آن روزها فکر میکردم سخت میگیری. حالا میفهمم هر بار که مرا از کاری منع میکردی، در واقع فقط سعی داشتی آیندهام را از هزاران حسرت نجات دهی. امروز که پلههای زندگی را بالا رفتهام، سایهات را پشتِ هر موفقیتام میبینم؛ همان سایهای که وقتی خردسال بودم، مرا از زمین خوردنهای خطرناک نجات میداد.
پدرم، همیشه ایستادهای، حتی وقتی خستهای. همیشه قویای، حتی وقتی درد میکشی. این کلمات را مینویسم تا بگویم: "وجود تو، نفس زندگیام است."
تو اولین قهرمان من بودی و همیشه خواهی ماند. این نامه، گرهگشای تمام حرفهای نزدهام است. با عشق، فرزندت.