بوکینو | برترین مرجع دانلود کتاب و رمان
بوکینو | برترین مرجع دانلود کتاب و رمان
رمان دلیما اثر نگین حلاف

قسمتی از رمان دلیما:

در تصویر جدیدم خیره به اطراف است، گویی تازه متوجه زیبایی محوطه شده باشد. بعد، با لحنی که برای اولین بار رنگی از تحسین دارد، می‌گوید:
– سلیقه‌ات رو تحسین می‌کنم!
حسی گرم، از میان هوای سرد، در دلم جریان پیدا می‌کند. برای پنهان کردن لبخندم، نگاهم را از او می‌دزدم و فقط با صدایی آرام زمزمه می‌کنم:
– ممنونم!
چند ثانیه سکوت، بعد کنجکاوی‌ام دوباره برمی‌گردد.
– چرا این‌جایی؟
مکثش طولانی‌تر از قبل است. سپس، با لحنی که کمی سردتر از قبل به نظر می‌رسد، جواب می‌دهد:
– فکر کنم این یک مسئله‌ی شخصی باشه.
لحظه‌ای نگاهش می‌کنم، به چهره‌ی بی‌احساسش، به کتابی که انگشتانش هنوز روی آن قفل شده‌اند. به چشمان سبزی که از نگاه کردن به من فرار می‌کنند؛ به راستی پاسخش منطقی است. حق دارد چیزی نگوید. اما این، کنجکاوی مرا کم نمی‌کند. می‌خواهم بپرسم. می‌خواهم بیشتر بدانم. حتی اگر برای دانستن حقیقت او، حقیقت غم‌انگیز خودم را برملا کنم.
سکوت می‌کنم، منتظر پاسخش هستم، اما هیچ نمی‌شنوم. خودش را کنار کشیده، در مرز گفتن و نگفتن مانده است. من اما تصمیم خود را گرفته‌ام.
– من آکینتوپسیا دارم، یعنی… .
– کوری حرکتی!
حروف ناتمامم در هوا خشک می‌شوند. نگاه خیره‌ام روی علف‌های زیر پایم قفل می‌شود. نفس در سینه‌ام حبس می‌شود. رنگ تازه برگشته به گونه‌هایم، مثل گچ می‌شود. “چه‌طور؟ از کجا؟ چرا؟” پرسش‌های بی‌امان به ذهنم هجوم می‌آورند.
– می‌دونی؟
– فقط یه شنیده‌ی کوچیک ازش دارم. ولی تا اون‌جایی که می‌دونم، یک بیماری روانی نیست.
دوباره به سمتش نگاه می‌کنم. حقیقت را می‌داند، اما نه مثل دیگران، نه با آن نگاه ترحم‌آمیز و تحقیرکننده. فقط می‌داند. همین!
با شک و شبهه‌ای که حالا تازه ریشه دوانده‌اند، سر تکان می‌دهم و می‌گویم:
– درسته. ولی خانواده‌ای ندارم که ازم مراقبت کنن و توان زندگی، اونم به تنهایی رو ندارم؛ پس این‌جا نگهم می‌دارن.
حرفی نمی‌زند. شاید منتظر است ادامه دهم. شاید هم برایش اهمیتی ندارد، اما من، برای اولین بار، بی‌هیچ دلیل مشخصی، احساس امنیت می‌کنم و با لحنی طعنه‌آمیز اضافه می‌کنم:
– پس فردا هم قراره به کشتن بدنم. او هنوز ساکت است، اما این بار سکوتش را دوست دارم. سکوتی که نه از سر بی‌تفاوتی، بلکه از جنس شنیدن است.
– قراره بعد از این همه سال جراحیم کنن. یک جراحی ناموفق!
چیزی نمی‌گوید. سکوت، این‌بار سنگین‌تر می‌شود، اما خوشبختانه او می‌داند چه زمانی باید حرف نزد.
– اگه تو درمانت موفق بشن چی؟
صدایش در باد محو نمی‌شود. چه‌قدر راحت از موفقیت حرف می‌زند، انگار که احتمال دارد. انگار که سرنوشت به این سادگی تغییر می‌کند.
– غیرممکنه! هنوز هیچ درمانی برای بیماری من وجود نداره.
– اگه به وجودش آورده باشن؟
لبخندی تلخ گوشه‌ی لبم می‌نشیند. این امید واهی‌اش مثل دکتر آذر است، مثل تمام آن‌هایی که با مهربانی‌های ساختگی‌شان، درد آدم را نادیده می‌گیرند. چرا این روزها مردم به این امیدهای بیهوده چنگ می‌زنند؟ چرا در دنیایی که آدم‌ها مثل خون‌آشام‌ها از هم تغذیه می‌کنند، هنوز تقدیر را بازیچه‌ی خود می‌دانند؟ با تعجب و تلخی می‌گویم:
– منم موش آزمایشگاهی‌شون، نه؟ همه چیز واضحه. می‌خوان بمیرم تا خرج یه بیمار از تیمارستان کم شه. منم چندان بدم نمیاد. از تصمیم‌شون راضیم.
-باید، تبریک بگم؟
حرفش بی‌پرده و صریح است؛ چه دهشتناک!
– نمی‌دونم.
از جایش بلند می‌شود. بوی عطرش، چیزی میان تلخی چوب و شیرینی ادویه‌ها، در هوا پخش می‌شود. عطرش، سنگین‌تر از آن است که به راحتی فراموشش کنم. به تام فورد عادت کرده‌ام، دکتر عابدینی همیشه تام فورد میزد و گاهی اوقات ادکلنش را از تو کیفش می‌دزدیم و فقط بویش می‌کردم؛ اما این بوی جدید، عجیب می‌طلبمش! با آن‌که ترکیبی از همان ادکلن را دارد؛ اما انگار اختصاصی‌تر است.
متأسفانه بایستی بگویم که بی‌حرف می‌رود. ناگهانی، درست مثل من که دیشب بدون خداحافظی رفته بودم؛ شاید به سبب انتقام.
اما کاش! کاش حداقل یک خداحافظی می‌کرد. آن‌وقت، دلم مجاب میشد که باز هم بازمی‌گردد. آن‌وقت، هنوز در شوک رفتنش نبودم.
***
آن خاطره‌ی دردناک، مانند روز برایم روشن است. نه سال بیش نداشتم و به همراه پدر و مادرم، در پشت ماشین سمندمان نشسته‌ بودم و از پنجره‌ی ماشین، به سرسبزی و زیبایی طبیعت کنار جاده نگاه می‌کردم. مقصدمان ماسوله بود. شهری در استان گیلان که جزو کم‌جمعیت‌ترین شهرهای ایران است. قدمتی طولانی‌مدت دارد و مادرم، کودکی‌اش را در آن‌جا گذرانده‌ است.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
دلیما، داستان دختری به نام پیوند است که نسبت به حرکات کور و نابیناست. این بیماری که آکینتوپسیا نام دارد توان زندگی معمولی را از او گرفته است. روانشناسان و دانشمندان متعددی، با انجام آزمایش‌های دهشت‌انگیز و وحشتناک، پیوند را در موقعیت‌های خطرناک و دشواری قرار داده‌اند اما حالا، یک امید برای درمان او به وجود آمده و آن هم عمل جراحیِ خطرناک است که احتمال زنده ماندن او در این عمل، تنها یک درصد است. این رمان، شرح حال روزهای آخر عمر او، و آشنایی او با شخصی مبهم است که زندگی او را به شدت متحول می‌کند. اتفاقاتی برایش رخ می‌دهد که او را فرسنگ‌ها از مرگ برنامه‌ریزی شده‌اش دور می‌کند. اما چرا و چطور؟
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    دلیما
  • ژانر
    روانشناختی، اجتماعی، عاشقانه
  • نویسنده
    نگین حلاف
  • ویراستار
    یسنا نهتانی
  • طراح کاور
    غزاله.الف
  • صفحات
    313
  • منبع تایپ
    انجمن فرهنگی و هنری بوکینو
لینک های دانلود
کامنت ها

ورود کاربران
درباره سایت
«بوکینو»؛ مقصدی است که در آن باز کردن هر کتاب، یک سفر زیبا به دنیای داستان‌ها می‌شود. ما در اینجا منتظر شما هستیم تا همراه با شما، صفحه به صفحه، دنیای جدیدی از شگفتی را کشف کنیم. در ورای این دنیای حیرت انگیز چه چیزی قرار دارد؟ بیا با هم این لذت را تجربه کنیم!
آمار سایت
  • 16 نوشته
  • 0 برگه
  • 34 کامنت
  • 2 کاربر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بوکینو | برترین مرجع دانلود کتاب و رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.