از رنجی که میکشیدم، چیزی بروز نمیدادم چون به نظرم پیدا کردن کسی که دردم را بفهمد، خیلی سخت است. اینجا قسمتی از دردهایم نوشته میشود.
شاپرک غصه مخور، روزگار بغضش میشکند! عاشق شدم! معشوق زخم زد و هیچ درمانی نکرد! حرفهای ناگفتهای که میان دو عاشق باقی ماندهاند. سخنانی که زبان از بیانشان قاصر است و حتی اگر، از زبان نیز جاری میشدند، خوراک هیچ گوشی نمیبودند! *** ای شاپرک غصه مخور، نگذار بغض گریبانگیر روزگار شود. تقدیر ما انسانها اینگونه بود دیگر. یکی بود و یکی دیگر نبود و در پایان این قصه، هیچ معشوقی باوفا نبود!
عاشقم و دیوانه ی چشمانت، دلم لرزید از آن خنده ی زیبایت. چگونه گویم ای دیرینه یارم؟! دلم را برده است عاشقانه هایت! هر شب در کوچه ام نشینم به عشق دیدار ولیکن نمیایی و من باز هم امیدوار؛ من در این دنیا فقط یک آرزو دارم که روزی شوم تمام دنیایت .