«وعدهٔ خزان» ترانهی رهروی تنهاست در مسیری که رهنمایش، خود گم شد. نغمهی پروانهای است که شمعش، پیش از سوختن، به باد سپرده شد.
این اشعار، پارههای دلِی هستند که باوری را به انتظار نشست، اما تنها برگریزی از قولهای شکسته به دستش رسید. باشد که خواندنش، آینهای باشد برای هر آن که خود نیز، خزانی را به انتظار نشسته بود.













