باران بارید؛ تمام شد. اما با خود خاطراتی را جای گذاشت؛ زمین خیس، بوی نم خاک، قطرات باران بر روی گیاهان! قطرات باران بر روی گل رز سرخی بود؛ گل سرخی که برای خود خاطراتی ناپایدار داشت.
شاپرک غصه مخور، روزگار بغضش میشکند! عاشق شدم! معشوق زخم زد و هیچ درمانی نکرد! حرفهای ناگفتهای که میان دو عاشق باقی ماندهاند. سخنانی که زبان از بیانشان قاصر است و حتی اگر، از زبان نیز جاری میشدند، خوراک هیچ گوشی نمیبودند! *** ای شاپرک غصه مخور، نگذار بغض گریبانگیر روزگار شود. تقدیر ما انسانها اینگونه بود دیگر. یکی بود و یکی دیگر نبود و در پایان این قصه، هیچ معشوقی باوفا نبود!